توضیحات
در بخشی از کتاب بادام میبینیم :وقتی یونجه به سن بلوغ میرسد، یک تراژدی غیرقابلتصور اعضای خانوادهی او را درگیر میکند و اکنون او باید به تنهایی با جهان اطراف خود مواجه شود. از خلال این تجربهی هولناک است .که یونجه در مواجهه با احساسی قرار میگیرد که تاکنون هرگز آن را درک نکرده است: عشق. دو نورون به شکل بادام در اعماق مغز یونجه وجود دارند که باعث میشوند او نتواند احساسات خود را بشناسد و آنها را بروز دهد. یونجه در زندگی خود هیچ دوستی ندارد، اما مادر و مادربزرگ فداکارش همواره در تلاش هستند تا زندگی امن و رضایتبخشی را برای او فراهم کنند. خانهی کوچک آنها در طبقهی بالای یک کتابفروشی قرار دارد. مادر یونجه روی دیوارهای کتابفروشی کاغذها و علامتهایی را نصب کرده است. که به او یادآوری میکنند چه زمانی باید بگوید «متشکرم» و چه زمانی باید بخندد. تا این که در شب کریسمس و شانزدهمین سالگرد تولد یونجه، ناگهان همه چیز تغییر میکند.
در طول داستان، همانطور که یونجه شروع به گشودن درهای زندگی خود به روی افراد جدید میکند. با دختری به نام «گون» آشنا میشود. هنگامی به شکلی ناگهانی زندگی گون در معرض خطر قرار میگیرد، یونجه از این شانس برخوردار میشود که از منطقهی امنی که در اطراف خود ایجاد کرده است . خارج شود تا تبدیل به قهرمانی شود که هرگز فکرش را نمیکرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.